خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 15
بازدید هفته : 73
بازدید ماه : 53
بازدید کل : 320709
تعداد مطالب : 203
تعداد نظرات : 122
تعداد آنلاین : 1
فراخواندن حضرت علي (سلام الله عليه) براي بيعت:
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علي ذلك ياعلي
عمر به ابوبكر گفت : چه مانعي دارد كسي را دنبال علي (ع) بفرستي تا با تو بيعت كند؟ پس به درستي كه علي (ع) و اين چهار نفر باقي مانده اند و بقيه با تو بيعت كرده اند.
ابوبكر بين آن دو نفر ، نرم خوتر و زيرك تر بود و ديگري خشن تر و جفا كارتر بود. ابوبكر به او گفت : چه كسي را دنبال او بفرستيم؟
عمر گفت : قنفذ را به سوي او مي فرستيم. او مردي خشن و پرخاشگر و و از آزاد شدگان است و او از طايفه بني عدي بن كعب است.
قنفذ:
آن گاه آنان او را به همراه چند نفر فرستادند. آن ها به منزل علي (سلام الله عليه) رفتند و از حضرت اجازه ورود خواستند؛ اما حضرت به آن ها اجازه ندادند. آن ها نزد ابوبكر و عمر برگشتند ، آن ها در مسجد نشسته بودند و مردم در اطراف آن ها بودند ، پس گفتند : او به ما اجازه نداد.
عمر گفت : برويد! اگر اجاره داد وارد شويد و گرنه بدون اجازه او وارد خانه شويد.
آن ها به منزل اميرالمومنين آمدند و اجازه خواستند ، فاطمه زهرا (سلام الله عليها) به آن ها فرمود : بدون اجازه وارد خانه من نشويد ، آن گاه آنان برگشتند و قنفذ ملعون در آن جا ماند. آنان گفتند : فاطمه به ما چنين و چنان گفت و ما بدون اجازه وارد خانه او نشديم.
به آتش كشيدن خانه فاطمه (ع) :
عمر عصباني شد و گفت : ما با زنان كاري نداريم. سپس به مردم امر كرد كه هيزم بياورند ، مردم نيز هيزم آوردند و عمر نيز هيزم ها را برداشت و در اطراف منزل علي (ع) و فاطمه (ع) و فرزندانش گذاشت ، سپس فرياد زد تا علي و فاطمه صداي او را بشنوند و گفت : اي علي! به خدا بايد از منزل بيرون بيايي و با خليفه پيامبر (ابوبكر) بيعت كني و گرنه خانه ات را به آتش مي كشم.
آن گاه حضرت فاطمه (ع) فرمودند : اي عمر! با ما چه كار داري؟
عمر گفت : در را باز كن و گرنه خانه ات را آتش مي زنم.
پس فرمودند : اي عمر! آيا از خداوند نمي ترسي كه وارد خانه من شوي؟
ولي عمر منصرف نشد و آتش خواست و در خانه اميرالمومنين را آتش زد ، سپس داخل خانه شد ، آن گاه حضرت فاطمه (ع) با او روبه رو شد و صدا زد : يا ابتاه يا رسول الله!
ناگهان شمشيرش را در حالي كه در قلاف بود به پهلوي فاطمه (ع) زد. آن حضرت فرياد كشيد : يا ابتاه!
ناگهان عمر با تازيانه به بازوي حضرت فاطمه (ع) زد. آن حضرت صدا زدند : يا رسول الله! ابوبكر و عمر با اهل بيت تو چه كردند!
حضرت علي (ع) با عمر چه كرد؟
در همان لحظه علي (ع) آمد و گريبان عمر را گرفت و بر زمين انداخت و خواست او را هلاك كند؛ اما وصيت پيامبر(ص) را به ياد آورد و فرمود : اي پسر صهاك! قسم به كسي كه محمد (ص) را به نبوت برگزيد ، اگر كتابي از طرف خداوند نبود و عهدي كه پيامبر با من بسته است آن وقت متوجه مي شدي كه نمي تواني به خانه من داخل شوي.
آن ها از اميرالمومنين علي (ع) مي ترسيدند:
آن گاه عمر كسي را دنبال كمك فرستاد ، مردم آمدند و داخل خانه اميرالمومنين شدند ، اميرالمومنين نيز به دنبال شمشيرش رفت. قنفذ به طرف ابوبكر رفت و مي ترسيد علي (ع) با شمشيرش بيايد ، به درستي كه او ، علي (ع) و شدت شمشيرش را مي شناخت.
حمله به خانه اميرالمومنين علي (ع):
ابوبكر به قنفذ گفت : برگرد تا از خانه خارج نشود ، پس اگر امتناع كرد خانه اش را آتش بزن. قنفذ ملعون آمد و با اصحابش بدون اجازه به خانه اميرالمومنين علي (ع) حمله كرد. علي(ع) رفت سراغ شمشيرش ، پس آنان در اين كار از او سبقت گرفتند و چند نفر از آن ها برسرش ريختند و بعضي از آن ها شمشير به دست گرفتند و طناب بر گردنش انداختند. حضرت زهرا(ع) جلوي در خانه بين علي و آنها ايستاد.
قنفذ ملعون با تازيانه ، به حضرت زهرا(ع) زد ، به گونه اي اثر آن در هنگام مرگ ، مانند دستبند روي دست او بود ، خداوند او را لعنت كند.
آن ها علي (ع) را به شدت مي كشيدند تا نزد ابوبكر رسيدند. عمر با شمشير بالاي سرش ايستاده بود و خالدبن وليد و ابوعبيده بن جراح و سالم بن مولي ابي حذيفه و معاذبن جبل و مغيره بن شعبه و اسيدبن حفير و بشيربن سعد و بقيه مردم در اطراف ابوبكر با اسلحه ايستاده بودند.
تازيانه قنفذ:
قنفذ (لعنة الله) هنگامي كه حضرت فاطمه بين او و اميرالمومنين علي (ع) ايستاده بود با تازيانه به او ضربه زد. عمر گفته بود كه اگر فاطمه (ع) بين تو و بين او بود او را بزن. قنفذ او را به سمت در كشاند و در را محكم فشار داد ، پس يك استخوان از پهلويش شكست و جنين او سقط شد و اين درد با او بود تا به شهادت رسيد.
هنگامي كه علي (ع) را نزد ابوبكر آوردند ، عمر با لحن بدي گفت : بيعت كن و اين چيزهاي بيهوده و باطل را رها كن.